سامیارسامیار، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

سامیار نفس مامان

من من (گویش این روزهای تو)

پسرم عزیزم پسر سپید روی من با موهای طلایی رنگ دلیل من  برای زنده بودن و زندگی کردن دوستت دارم تا به امروز یک سال و 6 ماه و 20 روزه هستی و سرشار از نیاز و خواهش دست من و بابایی رو میگیری و به زبون خودت میگی (من من ) و ما رو میبری به طرف هر چه بخواهی .................{من من}  از صبح تا شب کار تو اینست {من من} حتی در مهمانی ها هم (من من) مامان: آه مامان یکم استراحت بده      تو: ( من من )      مامان: باشه بریم         تو: و بعد انگشتم را در میان دستهای کوچکت میگیری و میبری. عزیزم انقدر از صبح تا شب تو را بوسه میزنم که تعدادش از شماره خارج است تا جایی که گونه های  لطیفت  ...
29 آبان 1391

واکسن 18 ماهگی

روز سه شنبه 16 آبان با بابایی رفتیم مرکز بهداشت تا واکسن 18 ماهگیتو بزنیم مثل همیشه چون من طاقت آمپول زدن به عشقمو ندارم بابایی تو رو بغل میکنه تا خانم پرستار واکسنتو بزنه خانم پرستار اول دسته چپ بعد پای چپتو واکسن زد و یک کوچولو گریه کردی و زود گریت تموم شد آخه تو پسر صبور منی بعد هم قطره فلج اطفال رو خوردی بعد از ظهر تب کردی بااینکه هر 4 ساعت قطره استامینوفن میخوردی روز چهارشنبه تبت کمتر شد ولی همچنان لنگ لنگان قدم بر می داشتی ، فدای او یک طرفه راه رفتنت بشم . دیگه راحت شدی عزیز دلم تا موقعی که بخوای بری مدرسه دیگه واکسن نداری به قول خودت (دددد)daaaaaa ...
17 آبان 1391

دومین آرایشگاه

عزیزم امروز 14 آبان 91 برای دومین بار رفتیم آرایشگاه تا موهاتو کوتاه کنیم ولی  خیلی گریه کردی و جیغ میزدی  حتی از دفعه پیش بیشتر گریه کردی حتی دیگه سوئیچ ماشین هم کارساز نبود و آقای آرایشگر به سختی تونست موها تو کوتاه کنه ولی بالاخره موهات کوتاه شد  خیلی خوشگل شدی و قیافت خیلی پسرونه شدجیگر طلای من . منم حالا می خوام درسته قورتت بدم . اینم یک عکس داغه داغ انگری بردی ...
17 آبان 1391

عید غدیر

عزیزم الان 3 روزه که حالت خوب شده و مامان و بابا خیلی خوشحالن فقط یکم لاغر شدی الهی که دیگه از این مریضیای سخت نگیری و این ویروسای خطرناک بهت نزدیک نشن . الهی که هیچ نی نی مریض نشه . خوب مامان جون دیروز عید غدیر بود و عید باباو شما عیدتون مبارک عید سید کوچولوی منم مبارک .دیروز خونمون یک عالمه مهمون اومد و شما خیلی خوشحال بودی و کلی بازی بازی کردی.(با مهمون کوچولو (آرتین)هم خیلی بازی کردی) عکس سامیار بعد از مریضی سامیار و آرتین ...
15 آبان 1391

1.5 سالگی

عزیزم عزیز تر از جونم عشقم سامیارم یک هفته دیگه یک سال و نیمه میشی و من خوشحال از قدکشیدنت و بزرگ شدنت با عطر تنت آرامش میگیرم و با نوازش کردن و بوسه های آبدارت نیرو میگیرم . وقتی می خواهی بپری می گی یه دو سه و می پری وقتی می خوای بگی (کلاغ پر گنجشک پر سامیار پر سامیار که پر نداره خودش خبر نداره )انگشت کوچولوتو میزاری و می گی ( با پر  با پر دو غو د دوغو د دوغود دوغود ) وقتی بوسم می کنی می خوام بال دریارم و پرواز کنم. صبح که از خواب پا می شی کنترلو به من میدی و می رقصی (یعنی برام نای نای بزار) تا الان 16 تا مروارید سفید داری .   بقیه عکسها در ادامه مطالب سامیار در حال فضولی سامیار و آوا ...
3 آبان 1391
1